امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ماه پیشونی

کوچه خاطرات 2

امیر محمد نازم دوماهه شد...     عزیز دلم در این ماه  دستات رو شناختی وبا اونا بازی می کردی. موهاتو می کشیدی و بعدش جیغ می زدی وگریه می کردی.   سایه ها رو تشخیص می دادی وحرکت افراد را با چشای نازت دنبال می کردی ولی هنوز خیلی خوب نمی دیدی. سر وگردنت رو بالا نگه می داشتی. وقتی می خوابیدی از رو بالش سر می خوردی و تو جات می چرخیدی(180 درجه).     با چشای نازت به مامان خیره می شدی و لبخند میزدی.     باتعجب به لامپ های روشن نگاه می کردی.   نازنینم هر روزی که می گذره بیشتر عاشقت میشم. پایان دوماهگی:...
12 مرداد 1393

واکسن 2 ماهگی

امروز امیرمحمد من دو ماهه شد و باید واکسن دوماهگی رو بزنه. خیلی استرس دارم می ترسم خیلی درد بکشه ..... یا تب کنه .... قرار شد با خاله جون ساعت نه صبح بریم تا واکسن دوماهگی رو بزنیم. قبل از رفتن چند قطره استامینوفن خوردی تا بعد از واکسن تب نکنی. بعد از گرفتن قد و وزن دوماهگی نوبت ما شد و رفتیم تا واکسن رو بزنی. اولش خواب بودی وخاله جون کلی تلاش کرد بیدارت کنه. بیدارشدی و نگاه می کردی به اطراف که یکدفعه نیش سوزن رو احساس کردی و شروع کردی به گریه کردن و خیلی گریه کردی . عزیزم واکسنهای بدو تولدت رو  که شامل ب.ث.ژ - هپاتیت و قطره فلج اطفال بود همون روز اول تو بیمارستان بهت تزریق شد و حالا این دومین تجربه واکسن ...
12 مرداد 1393

«اللَّهُمَّ اشْفِها بِشِفَائِکَ وَ دَاوِها بِدَوَائِکَ وَ عَافِها بِعَافیَتِک»

پسرگلم دیشب دلپیچه ودل درد شدیدی داشتی که از شدت درد خوابت نمی برد وهمش گریه می کردی . یه مدته این دردها رو داری ومن همه تلاشم را برای تسکین تو انجام دادم ولی دکتر میگه طبیعیه و تا 3 ماه این دل دردها رو خواهی داشت.  دیشب هم درد داشتی و من .... ......خیلی تلاش کردم آرومت کنم ولی آروم نمیشدی وخیلی بی تابی میکردی . بعداز کلی خوروندن شربتهایی که دکتر داده بود و داروهای سنتی و...  وقتی دیدم آروم نمیشی گفتم ببرمت حموم تا کمی گرم بشی وشب رو راحت بخوابی. وبعد از حموم در نهایت ساعت سه صبح بود که خوابیدی. عزیز دلم امیدوارم که زودتر خوب بشی و دیگه این شبا تکرار نشه. انشاالله ...
2 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه پیشونی می باشد